جدول جو
جدول جو

معنی ده عرب - جستجوی لغت در جدول جو

ده عرب
(دِهْ عَ رَ)
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد. واقع در 22هزارگزی جنوب باختری ابرقو. دارای 326 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَهْ پَرْرَ / رِ)
دارای ده پر. دهبرج. فیروزآبادی در کلمه دهبرج می نویسد معرب ده پر است یعنی صاحب ده پر، ولی نمی نویسد چه معنی دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
در اصطلاح هندسه دارای ده ضلع. کثیرالاضلاع ده ضلعی. ذوعشره اضلاع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ پَ)
دهبرج. ده پره. (یادداشت مؤلف). رجوع به ده پره شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهقان. (ناظم الاطباء). به معنی باشندۀ ده است. (از آنندراج). و رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
(دَهْ مَ)
پارچۀ سفت بافته را گویند و ده مر عبارت از آن است که تانی آن پانصد تان باشدو پارچۀ ده مر سفت بافته است. (لغت محلی شوشتر)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران. واقع در 26هزارگزی خاور شهرک. آب آن از رود خانه گندآب تأمین می شود. سکنۀ آن 200 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان. واقع در 15هزارگزی شمال کوزران. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه تأمین می شود. راه آن در تابستان می توان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد در 3هزارگزی جنوب اردکان دارای 1722 تن سکنه است. آب آن از قنات است و راه ماشین رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هَِ عَ رَ)
حضرت محمد مصطفی صلی اﷲ علیه و آله و سلم. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ مِ عَ رَ)
شوله. حمهالعقرب، و آن یکی از منازل قمر است در برج عقرب. (یادداشت مؤلف) :
دم عقرب بتابید از سر کوه
چنان چون چشم شاهین از نشیمن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(دُ ضَ)
ضرب دو نوبت. دوضربه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوضربه شود
لغت نامه دهخدا
(دِهْ شُ عَ)
دهی است از دهستان سبلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان. واقع در سی هزارگزی جنوب زرند. سکنۀ آن 103 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. واقع در 5هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دارای 220 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. مزرعۀ بیوک سدید جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ عَ)
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان. واقع در 7هزارگزی شمال باختری راور. سکنۀ آن 480 تن. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. واقع در 7هزارگزی شمال خاور فیروزآباد. سکنۀ آن 143 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ تُ)
دهی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. واقع در 5هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان. دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رود خانه مارون تأمین می شود. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است (در کیماک) بر کران آب نهاده و آبادان و اندر وی به تابستان مردم بسیار باشند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ کُ)
دهی است از دهستان والانجرد شهرستان بروجرد. واقع در 20هزارگزی جنوب بروجرد. دارای 1221 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ کُ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در پنج هزارگزی شمال باختری شیراز. سکنۀ آن 1216 تن. آب آن از قنات و نهر عظیم تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ گَ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در سه هزارگزی جنوب خاوری ده دوست محمد نزدیک مرزافغانستان. سکنۀ آن 403 تن. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ رَ ج)
دهی است از دهستان کرچمبو بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 29هزارگزی شمال باختری داران. دارای 260 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سَ)
دهی است از دهستان ارادان بخش گرمسار شهرستان دماوند. واقع در 9هزارگزی شمال خاور گرمسار. آب آن از حبله رود تأمین می شود. دارای 420 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سُ)
دهی است از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد. واقع در 35هزارگزی شمال خاوری مشهد دارای 550 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سَ)
یکی از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان. جمعیت آن در حدود یک هزار تن و محدود است از طرف شمال به دهستان دشت آب و از خاور به دهستان کوشک و از جنوب به دهستان خبر. این دهستان وسط دو کوه واقع و هوای آن گرم معتدل است. شغل سکنه زراعت و مالداری است از 14 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. مرکز دهستان قریۀ ده سرد می باشد. که در سی هزارگزی شمال دولت آباد واقع است و دارای 200 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سَرْوْ)
دهی است از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در 5هزارگزی جنوب باختری شیراز. سکنۀ آن 125 تن. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَپْ پَ عَ رَ)
دهی از دهستان شهرکی است که در بخش شیب آب زابل و هیجده هزارگزی شمال خاوری سکوهه و هیجده هزارگزی خاور شوسۀ زاهدان به زابل واقع است. جلگه ای گرم و معتدل است و 152 تن سکنه دارد. آب آن از رود هیرمند و محصول آن غلات ولبنیات است و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
منزلی در ناحیۀ خوارزم که سلطان تکش در آن محل بمرض خناق درگذشت. مؤلف حبیب السیر نویسد: ’... و کیفیت فوت تکش خان چنان بود که در شهور سنۀ ست و ستین وخمسمائه بمرض خناق گرفتار گشته بسعی اطباء بلکه بمشیت ایزد تعالی جل جلاله آن مرض زایل شده سلطان تکش درایام نقاهت بخیال استیصال ملاحده از خوارزم نهضت فرمود و هر چند طبیبان و نیک اندیشان گفتند چند روز دیگرحرکت نمیباید کرد تا صحت کامل شامل حال وجود شریف پادشاه عادل شود بسمع رضا نشنود و چون به منزل چاه عرب رسید مرض تکش عود کرده پادشاه طبیعت دست تصرف از تدبیر امور بدن کوتاه ساخته تکش خان روی بجهان جاودانی آورد...’ (از تاریخ حبیب السیر جزو چهارم ص 424)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ده عقل
تصویر ده عقل
ده خرد خردهای دهگانه زبانزد فرزانی
فرهنگ لغت هوشیار
دای تازی کنیز تازی که روزگارش پریشان تر از روزگار کنیزکان دیگر است
فرهنگ لغت هوشیار
نه فتاد نه تاور عرضهای نه گانه که با جوهر (مقولات عشر) را تشکیل دهند و آنها ازین قرارند: فعل انفعال این متی کیلف کم وضع ملک اضافه: (زبهر چیست که جوهر یکی و نه عرض است نه ده شدونه ده هشتش ببود نیز قرار) (جامع المتکلمین. ص 19)
فرهنگ لغت هوشیار
دوطرف، دوسر، در دیگ
فرهنگ گویش مازندرانی
به دوران پوست اندازی دوم و به خواب رفتن کرم ابریشم گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
دستکش
فرهنگ گویش مازندرانی
دورو، مکار
فرهنگ گویش مازندرانی